سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزى دو گونه است : روزیى که آن را جویى ، و روزیى که تو را جوید و اگر پى آن نروى راه به سوى تو پوید . پس اندوه سال خود را بر اندوه روز خویش منه که روزى هر روز تو را بس است . پس اگر آن سال در شمار عمر تو آید ، خداى بزرگ در فرداى هر روز آنچه قسمت تو فرموده عطا فرماید و اگر آن سال در شمار عمر تو نیست ، پس غم تو بر آنچه از آن تو نیست چیست ؟ و در آنچه روزى توست هیچ خواهنده بر تو پیشى نگیرد ، و هیچ غالبى بر تو چیره نشود ، و آنچه برایت مقدر شده تأخیر نپذیرد . [ این گفتار پیش از این در آنجا که سخن از این باب بود گذشت لیکن در اینجا روشن‏تر و گسترده‏تر است ، بدین رو بر قاعده‏اى که در آغاز کتاب نهادیم آن را از نو آوردیم . ] [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----93823---
بازدید امروز: ----1-----
بازدید دیروز: ----4-----
مسافر سبز

 

نویسنده: مسافر سبز
پنج شنبه 86/7/12 ساعت 4:54 صبح

 

کم کم کتاب کهنه ی نخلستان به صفحات آخر می رسد و محراب؛ یک تنه مقابل حادثه ای سهمگین قد علم می کند.امشب کوچه های کوفه با هر شب دیگر فرق دارد.بوی سقیفه از آن برمی خیزد.

کاسه ی شیر مقابل من ،چه طرح پاک و زلالی می کشد.هر قطره راوی عمری خون گریستن من است.یک عمر غربت پس از فاطمه. عمری زیستن بی زهرا، آن هم میان نسیان زدگان خاک و خاکیان نسیان زده.

قطرات سفید شیر، گویی حرف های تلخی برای گفتن دارد.شاید هم نه فقط تلخ، که جان سوز و سنگین … اما هر چه باشد سنگین تر از آن غروب دهشتناک مدینه نیست؛غروب سیاهی که مرا با دست بسته، ریسمان بر گردن، مقابل چشم فاطمه کشان کشان به مسجد خدا بردند. قنفذ با گوشه ی غلاف، چنان بر بازوی زهرا کوبید که دست هایش از ریسمان جدا شد و ناله اش خاموش.

سنگین تر از آن نیست که حسنین شیون زنان، در کوچه به خاک افتادند و استغاثه ی «مادر مادر» شان در فضای غمگین مدینه پیچید.

همچنان کتاب کهنه ی نخلستان ورق می خورد. چه ارتباط عجیبی است میان شکافته شدن این فرق  و بر نیزه رفتن قرآن های صفین!آنجا قرآن بر شمشیر بالا رفت و اینجا؛ شمشیر بر قرآن فرود آمد.آنجا فرق حق را از باطل نشناختند؛ اینجا فرق عدالت را شکافتند.ارتباط عجیبی ست؛معکوس و مبهم!!!

چند ساعت پیش حبیبم پیغمبر اکرم را در عالم خواب زیارت کردم.گفتم:یا رسول الله!نمی دانی پس از تو از این جماعت چه ها کشیدم!

پیامبر،بغض شکسته ی خویش را فرو برد و فرمود: «علی جان! نفرینشان کن!» دست بر دعا برداشتم: «خداوندا !امتی بهتر از این جماعت به من بده و امیری بدتر از من بر این مردم مسلط کن».

آخرین قطرات زهرآلود ابن ملجم از خون پیشانیم- این سجده گاه سالیان غریبی – بیرون می رود؛چشمانم تار می شود.

امشب قرآنی بر زمین نازل می شود و قرآنی صعود می کند.آسمان کوفه در غمی بزرگ فرورفته است…  

    نظرات دیگران ( )
<      1   2      

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خداحافظ
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •