هوالعليم
خود را شبي در آينه ديدم دلم گرفتاز فکر اينکه قد نکشيدم دلم گرفتاز فکر اينکه بال و پري داشتم وليبالاتر از خودم نپريدم دلم گرفتاز اينکه با تمام پس انداز عمر خودحتي ستاره اي نخريدم دلم گرفتکم کم به سطح آينه برف مي نشستدستي بر آن سپيد کشيدم دلم گرفتدنبال کودکي که در آن سوي برف بودرفتم ولي به او نرسيدم دلم گرفتنقاشي ام تمام شد و زنگ خانه خوردمن هيچ خانه اي نکشيدم دلم گرفتشاعر در کنار جو گذر عمر ديد و منخود را شبي در آينه ديدم دلم گرفت
..........................................
كاش بيشتر التماس دعا ميگفتم
دلتنگيهام فوران كرده
يه سر بهم بزن
ياعلي